اینم نی نی من...
سلام به همگی...
دوستای گلم ببخشید اگه منتظرتون گذاشنم.
خلاصه بعد از کلی کش مکش و اتفاقات نه چندان خوب منم مامان
شدم.
این عکس پسرکمه:
خیییلی پف داره و یه چشمش رو هنوز درست و حسابی باز نکرده!!
من خیییلییی سر زایمانم اذیت شدم...
طوریکه یکی از پرسنل بیمارستان که موفع زایمان حضور داشت با
دیدن حال و روز من گریه اش گرفته بود!
قضیه اینجوری بود که به دنبال سفر قریب الوقوع خانم دکتر کرم نیا
اینجانب تو هفته 40 در حالیکه 9 ماه و 6 روز داشتم تا به خودم اومدم
دیدم دکتر ندارم و قراره عین تو فیلمای قدیمی منو اورژانسی ببرن
بیمارستان و هر کی اونجا بود زحمت با دنیا آوردن نی نی رو بکشه!!!
منم که حسسسسسسسسسسسساس...
اینهمه مدت خودمو حسته کرده بودم اییییییییینهمه راه تا صارم میرفتم
به هوای دکتر کرم نیا...
در نهایت 3 شب مونده به تولد نی نی که الآن دیگه اسمش شده
بهراد تصمیم گرفتم یه سر برم پیش دکتر مغازه ای که قبل از کرم نیا
تحت نظرش بودم ...
خلاصه با علی راه افتادیم رفتیم مطب...
اونقدر برخورد و رفتار دکتر مفازه از لحلظ روانی آرومم کرد که تمام
اضطرابم از بین رفت و تصمیم بزرگ رو گرفتم:
من پیش دکتر مغازه ای تو بیمارستان فرمانیه زایمان طبیعی انجام
میدم!.................
تا اینحا خوباش بود...
قسمتای بدش باشه واسه سری دومی که یه فرصتی پیدا میکنم
تا دوباره از دست بهراد در برم و بیام بنویسم....
خیییییییییییییلی ممنون از کامنتاتون دوستان.
الآن حال هردومون خوبه و قول میدم بازم زودی بیام.
تا بعد.