آغاز هفته 35
سلام کوچکولوی من که دیگه کم کم واسه خودت تو دل مامانی آقا شدی اما هنوزم
اسم نداری...
مامانی جون داریم با هم وارد هفته 35 میشیم و من هنوز 5 هفته دیگه باید صبر کنم
تا روی ماهتو ببینم.
خدائیش کار آسونی نیستااااااااا....اما چارها ای جز این ندارم.(مجبوووووووووووووورم)
چند شب پیش وقتی بعد از 1 ساعت تلاش دیدم هیچ جور خوابم نمیبره و هر طرف
که میخوابم شما یه جور ناز میکنی تصمیم گرفتم که تو هفته 38 برم سزارین شم
تا هم زودتر بیای تو بغلم هم راحتتر بخوابم هرچند که اونموقع هم فکر نکنم بشه
خوابید...اینو مامانایی میگن که نی نیاشون اومدن.
خرید سیسمونی به کلی تموم شد و دیشب آخرین چیزایی که مونده بود رو با
بابایی علی و مامان زری رفتیم خریدیم.
به محض اینکه سرویس تخت و کمد بیاد عکساشو میذارم تا واسه همیشه یادگاری
بشه.
الانم طبق معمول بابایی هنور خوابه و منم واسه ناهار آبگوشت گذاشتم!!!!!
نمیدونم یعد از خوردنش قراره چه بلایی سرم بیاد اما مطمئنم که در حد انتحار و
انفجار خواهم خورد و بعدشم ولو میشم رو زمین.
راستی مامانی الان 77 کیلو شده.(عدد قشنگیه نه؟؟؟)
امشب داریم میریم خونه سارا و امیر، پاگشای من و بابائیه!!! با شکم 8 ماهه.
فکر کن...!!
مامانایی که به ما سر میزنین اگه اسم اصیل ایرانی میشناسین که معنی خوب
داشته باشه کمکم کنید.
قربون اون تکونات برم شروع کردی به لگد زدن ؛
من برم یه چیزی بریزم تو شیکمم تا شما زیادی بیقراری نکردی.
دووووووووووووووست دارم.اینقدر.........