20 روز دیگه...
سلااااام به همه دوستای خوب و مهربون نی نی وبلاگی که
مثلشون هیچ جای دیگه نیست..
عزیزای دلم من خیلی وقته که سر نزدم...
شرمنده دیر نظرات رو تأئید کردم.
دوستای گلم این چند وقت هم خیلی درگیر چیدن سیسمونی
پسری بودم هم میتونم بگم خوابم چند برابر شده.
هر کدوم از دوستام که نی نی دار شدن رو میبینم همشون میگن
تا میتونم بخوابم چون وقتی نی نی بیاد دیگه خواب بی خواب.
منم که حرف گوش کن...
امشب ایشالا عکسای سیسمونی رو میذارم.
درمورد اسم هم یه تصمیمایی گرفتم...
اما اول با شوهری مشورت کنم بعد ایشالا بطور رسمی و
برای آخرین بار تصمیمم رو میگیرم.
هفته پیش میکائیل جونم رو دیدم....
واااااااااااای عین فرشته ها بود..
عین قهرمانای بدنسازی دستای کوچولو و جیگرش رو گرفته
بود بالا و عین یه فرشته کوچولو خواب بود.
مامان ملاحت جونم اسفند فراموش نشه هاااااااااا.
خبر جالبی که تو این چند روز اتفاق افتاد این بود که روز
چهارشنبه من با پشت سر گذاشتن دو سه تا انقباض
براکستون هیکس ساده توهم درد زایمان زدم و سریع کیف
لوازم آرایشم و لباس نی نی رو برداشتم و با شوشو راهی
بیمارستان شدیم تا دیگه نی نی بیاد!!!!!!
جالب اینه که وقتی از خونه داشتم میومدم بیرون با خودم
گفتم وقتی بیام نی نی تو بغلمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه با علی جونی رفتیم بیمارستان و خانم مامای خیلی
مهربون بهم گفت که اینا ماه درده و درد زایمان اینطور نیست
و....
فقط شانس آوردم که همون روز با خانم دکتر کرم نیا وقت دکتر
داشتم و رفتنمون بی فایده نشد...
یه سونو هم داشتم که خود دکتر صارم واسم انجام داد و گفت
همه چی آرومه.
اگه نی نی سر وقت بیاد 20 روز دیگه انتظار تمومه..
وای خدا باورم نمیشه...
20 روز دیگه یه فرشته میاد که همه چیزش وابسته به من
بی تجربه است...
دو هفته پیش با علی جونی رفتیم کلاس مراقبت از نوزاد..
اما نمیدونم چی شد که یهو همون اول کلاس من شروع
کردم به عطسه کردن...
یکی دوتا سه تا ده تا یازده تا...پشت سر هم....
همینجوری عطسه میکردم!
حالا یا به عطر کسی حساس شده بودم یا اینکه به هوای
سالن حساس شدم چون این سری کلاس تو رستوران
بیمارستان تشکیل شد و درست همون موقع تو آشپزخونه
داشتن غذا میپختن.
درکل هیچی نتونستم بفهمم و زودی از اونجا دررفتیم....
زودی با عکسای سیسمونی برمیگردم.