آغاز هفته سی ام
سلام پسر قشنگم،
مامانی یه هفته دیگه هم گذشت و ما دوتایی با هم وارد هفته
سی ام شدیم.
اون اولا وقتی میرفتم آکوا و از مامانای دیگه میپرسیدم ماه
چندمی، وقتی میگفتن 30 کلی احساس عقب موندگی
میکردم و حس میکردم همه نی نیاشون دارن میان و نی نی
من از همه کوچولوتره.
اما مامانی خودمم باورم نمیشه که نهااااایتأ 10 هفته دیگه
تو بغلمی و میتونم دستاتو پاهاتو چشاتو ببینم و کلی ذوق
کنم.
عزیز دل من، گل پسر مهربونم، مامانی تا میتونی تو دل من
استراحت کن و خودتو حساااابی قوی کن که وقتی بیای
وسطای پائیزه و هوا سرده.
تو این هفته تنها اتفاق جالبی که افتاد این بود که مامان
شمسی و بابا رضا و سپیده جون و عمو مجید و عمو محمد
بعد از مدتها اومدن خونمون و دور هم بودیم.
خیلی خوش گذشت و مامان شمسی و بابا رضا خونه ما
افطار کردن.
گل پسرم من دیگه میرم یه کم بخوابم تا خستگیام در بره
شما هم قول بده تا میتونی خودتو قوی کنی و حسابی
کوپولو شی چونکه مامانی یه کم نگران رشدته و احساس
میکنه تو این ماه خیلی قمبله نشدی.
دووووووووووووووووووووست دارم نی نی به دنیا نیومده من.
از خدا جونم میخوام مواظبت باشه و صحیح و سالم به من
برسونت.
عشششششششق منی تو مامانییییییییییییییییییییییی.
البته بعد از بابایی.