بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

بهراد من

آغاز هفته 31

1390/5/24 23:52
نویسنده : ریحانه
551 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانیییییییییییییییییییییییی؛

دوووووورت بچرخم من که اینقده نیومده عزیزی.

بالاخره با هم وارد هفته 31 شدیم و مامانی که اصلأ فکرشم

نمیکرد به این زودیا نی نی دار شه داره از خوشحالی و

دلتنگی میمیره.

بابایی هم که دیگه نگو, همش حالتو میپرسه و میگه:

(نی نی خوبه؟ تکون میخوره؟ ...)

                               

پسر گلم من این مطلب رو یکم با تأخیر واست نوشتم و

علتش هم این بود که دوست داشتم اول سونوگرافی 30

هفته ای رو بریم بعد بنویسم اما جالب اینه که تا الآن که

3 روز از آغاز هفته میگذره هنوز موفق نشدیم بریم سونو

و روی ماااااااااااااااهتو ببینم.

وای که چقدر دلم میخواد ببینمت, حتی به همون تصویر

سونو هم راضی هستم اما امان از مطبای شلوغ...

تو این چند روزه من و مامان زری کلیییی چیزای قشنگ

واست خریدیم.همشونو دوست دارم.

مامان زری واااااقعأ ذوق داره و یه جاهایی من کم میارم

اما ایشون با وجود اینکه روزه است با تمام وجود واست

دنبال بهترینهاست.

مامان زری واقعأ دلش میخواد اولین نوه اش همه چیزش

بهترین باشه و تمام سعی خودش رو هم میکنه.

(اینارو یادت باشه هااااااااااااا.)

تقریبأ خرید لباس و لوازم بهداشتیت تموم شده؛

میمونه اسباب بازیات و تخت و کمد و سرویس کالسکه 

که اونم مامان زری سپردن به من و بابایی.

ایشالا اگه بشه همه رو تو این دو هفته جمع میکنیم تا

دیگه هفته های آخر فقط برم آکوا و بیشتر استراحت کنم.

اتفاق مهمی هم که تو هفته گذشته افتاد این بود که

بابا ناصر و مامان زری و خاله رویا اومدن خونمون و خیییلی

خوش گذشت.

مامان زری هم خونه ما افطار کردن و من خیلی به خاطر

اومدنشون ذوق داشتم چون از بعد تولد من دیگه نیومده

بودن و همش ما اونجا بودیم.

مامانی امشب من و بابایی تصمیم گرفتیم که همه وسایلاتو

بیاریم خونه خودمون؛ وقتی داشتیم از در خونه بابا ناصر خارج

میشدیم یکهویی دیدم چشای مامان زری پر اشک شده,

ازشون پرسیدم چیزی شده؟

مامان زری گفت دارید اثاثای بچه ام رو میبرید دلم گرفت.

الهی که من فدای دل کوچولو و مهربونش بشم.

خدایا کوچولوی من و سالم و صالح تا روزی که قراره از

بهشت بیاد پیش خودت نگهدار و به منم توان بده که خوب

تربیتش کنم تا قدر اینهمه خوبی رو بدونه و قدرشناس باشه.

دوست دارم خدا جونم.

بازم میگم ممنون به من و بابا علی نی نی دادی.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان آنیسا
25 مرداد 90 2:58
سلام امیدوارم همیشه در کنارهم شادوسلامت باشین به ما هم سربزنین خانوم خانوما بوسسسسسسسسسسسسسس
مامان ریحانه
25 مرداد 90 12:50
سلام خوش میگذره اینروزا قدر لحظه لحظه اینروزا رو بدون
من یه وقتایی دل تنگ این روزا میشم بارداری قشنگترین دورانی زندگیه یه مادر که خدا این فرصتو فقط و فقط در اختیار یه زن قرار میده
شاد باشی مواظب خودتو و نی نیت باش






سلام عزیزم؛
ممنون از همراهیت.شما هم ریحانه جونم رو ببوس.
ملی
25 مرداد 90 21:37
مبارکش باشه گل پسری ،قند عسلی
به سلامتی و دل خوشی



ممنون خاله ملی جون.
خاله ی امیرعلی
26 مرداد 90 14:05
مبارکا باشه حتما از خریدی که کردین عکس بذار
ایشالا گل پسر صحیح و سالم بدنیا میاد




ممنونم عزیزم.
همه اثاثاشو که چیدم تو اطاقش یه عکس کلی از همه چیز کنار هم میذارم واستون عزیزم.
الان فعلأ یه سری چیزاش تو جعبه است.
تینا
26 مرداد 90 19:49
قربونش بره خاله ... مبارکش باشه ایشالا
کاش منم میتونستم باز سیسمونی بخرم خیلییییی لذت بخشه واقعا لذت ببر عزیزم لحظه های تکرارنشدنیییه ...



ای جااااااااااان؛
ممنون تینا جونم.
آره واقعأ کیف داره.
مامان نفس طلایی
30 مرداد 90 0:48
سلام عزیزم وسایل نی نی ناز مبارک انشاالله به سلامتی میاد کنارت
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهراد من می باشد