آغاز هفته 26
آخیییییییییییییییییییییییش،
یه هفته دیگه هم گذشت و من هر روز دارم به روزی که قراره نی نیمو ببینم نزدیکتر میشم.
دیشب تو مرکز خرید تیراژه یه پسر کوچولو دیدم که عیییییییین هلو خوشگل و خوردنی بود، همینجوری که من داشتم تو دلم قربون صدقه اش میرفتم مامانش که از ظاهرم فهمیده بود من باردارم یکهو بهم گفت:
(قدر این روزاتو بدونا ، الان وقت راحتیته!!)
من یکهو جا خوردم، آخه چرا؟؟ مگه نی نی چیکار میکنه؟؟
دیشب مامان زری در حالیکه چشاش اشکی بود بهم گفت:
(خیلی دلتنگ بچه ات هستم مامان)
الهی که من فداش بشم، همش غصه منو میخوره.
حالا به هر حال من به همه اونایی که میگن نی نی داشتن دردسره یه جمله جواب میدم:
اگه تمام روزمو صرف ساکت کردن صدای گریه اش کنم، یه خنده اش کافیه تا فردا هم همون کار رو با رضایت انجام بدم.
مامانایی که نی نیاتون اومدن، قدر این لحظاتو بدونین.چون چیزی که الان شما دارید واسه خیلی ها آرزوئه.