بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

بهراد من

مامانی فراموش کار

1390/5/2 15:16
نویسنده : ریحانه
457 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی شیطون من،

یزدان جون مامان به کلی فراموش کار شده،

همه چیز تو ذهنم میاد و میره. هیچی تو حافظه ام باقی نمیمونه.

Shukhi.Com

شما هم یه دو سه روزیه تکونات کم شده و من یکم نگرانم البته

همه میگن اشکالی نداره و این نشانه آرامش شماست؛

Shukhi.Com

همین الان تکون خوردی! (خودتو لوس میکنی شیطون؟؟)

چند روز پیش که بابا ناصر هنوز بیمارستان بود شما من و بابایی

رو به کلی نگران کردی، دیدم هر کاری میکنم که یه لگد جانانه

نثارم کنی خبری نیست.ما هم که دیدیم تو بیمارستانیم گفتیم

بریم بخش زایمان ازشون خواهش کنیم صدای قلبتو واسمون

پخش کنن تا دلم آروم شه،البته بماند که پرسنل زحمت کش

بیمارستان به هیچ وجه حاضر به همکاری نبودن و میگفتن چون

دکترم مال اونجا نیست کمک نمیکنن، در نهایت راضی شدن.

Shukhi.Com

خدا میدونه بعد از کلی چک و چونه زدن تا اومدم رو تخت دراز

بکشم حس کردم تو دلم زلزله اومد....Shukhi.Com

یکهو شروع کردی به ورج و وورجه..منم از خجالت خانم پرستاره

به روی خودم نیاوردم، خوابیدم رو تخت و تا آماده شدم خانمه

یه نگاه بهم کرد گفت: (این تکونارو حس نمیکنی؟؟)Shukhi.Com

منم گفتم:(إإإإإ اینا تکونای نی نیه؟ من فکر کردم مال رودست!!!)

Shukhi.Com

همینجوری یه نگاه بهم کرد و گفت صدای قلبشم میخوای؟

منم گفتم:(حالا که دیگه من مزاحم شما شدم اگه اشکال نداره

صداشم بشنوم!)

پرستار دستگاهو گذاشت رو دلم....

تالاپ تولوپ قلبتو که شنیدم خودم زودی بلند شدم و یه تشکر

فوری کردم و قبل از اینکه از اتاق پرتم کنه بیرون خودم فرااااار کردم.

Shukhi.Com

بابایی هم بیرون در اتاق زایمان از شدت استرس تو همه اتاقا سرک

کشیده بود و کلی نی نی دیده بود و حسابی ذوق کرده بود؛ Shukhi.Com

شانس آورده بود که تو ساعت ملاقات رفته بود چشم چرونی.

خلاصه اینکه از اون روز به بعد دیگه روم نمیشه به بابایی بگم شما

کم تکون میخوری چون میدونم تا بگم میگه:

(عزیزم غصه نخور؛ دیدی که اون سری چقدر ضایع شدیم، حالش

خوبه.)

حق هم داره دیگه بیچاره؛ اون سری کلی بر خلاف میل باطنیش

کلی با پرستارای شبیییییییییییک بیمارستان چونه زد.

 

مامانی امیدوارم همیشه تو تمام عمرت آرامش داشته باشیو

همیشه شاااااااااااااااااد باشی.

 دوست دارم اندازه همه دنیا؛

عشششششششششششششق منی تو البته بعد از بابایی.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری 
ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری 
ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری 
ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری 
ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری 
ششم www.pichak.net كليك كنيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ریحانه
2 مرداد 90 17:59
سلام ریحانه جون هروقت دیدی کم تکون می خوره وخیلی فعالیت داشتی میتونی یه چیزه شیرین بخوری مثه شکلات یا آبمیوه و بعد روی پهلوی چپت بخوابو بعداز کمی تامل میتونی تکوناشو احساس میکنی


ممنونم مامان ریحانه مهربون.
تینا
5 مرداد 90 15:00
سلام گلم ... میبینی این نی نیا هنوز نیومده مامانا استرسشونو دارن بیان دیگه بدتر ... کلا مادر شدن با نگرانی پیوند خورده !!! اما همه این نگرانی شیرینه ... قربون اون پسر ناز برم که از حالا شیطونی میکنه


ممنون خاله تینا جون،
واقعأ مادر شدن کار سختیه.عزیزم من قربون گل دختر خوردنیت برم.
مامان نفس طلایی
7 مرداد 90 18:30
چه حس نازی داری خوش بحالت
ملی
9 مرداد 90 19:48

هاهاهاها کلی خندیدم منم همینطورم یه روز کم ورجه وورجه کنه اعصابم خورد میشه بد عادت شدیم هااااااااا


سلااااااااااااام ملی جونم،
عزیزم خوش اومدی.
در کل 2 روز مریض بودم اما الان خوبم گلم.
ممنون از نظرت مهربون.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهراد من می باشد