نامزدی سعید
سلااااااااااااااااااااااااااااااام مامانی جونم
پسمل قشنگم دیشب نامزدی سعید جون بود.
مامان زری و خاله رویا هم دعوت بودن و اومدن اما بابا ناصر نمیتونست
بیاد
بابایی هم تا تونست تأخیر داشت و ساعت ٨ تازه اومد خونه
اما بیچاره تو ٥ دقیقه حاضر شد!!!
مطمئنم اگه دوباره بخواد اینکارو بکنه نمیتونه
خلاصه رفتیم نامزدی و خیلی خوش گذشت، شما هم نصبت به
همیشه آروم بودی و منم طبق معمول این مدت نرقصیدم و فقط
تماشا میکردم؛ تازه فهمیدم اینکه بشینی و رقص بقیه رو نگاه
کنی همچین خالی از لطف هم نیست،
شب هم تا رسیدیم خونه من دویدم تو حموم اما متأسفانه آب
سرد بود و زودی اومدم بیرون.
صبح هم تا از خواب بیدار شدم دیدم بله،سرما خوردم.(چرا که نه؟)
خلاصه دویدم رفتم پیش مامان زری تا منم کنار بابا ناصر بخوابم و
مامانی به جفتمون برسه.مامان زری هم بنده خدا با تمام خستگیش
هر کاری بلد بود کرد
اما تا بعد از ظهر حالم هیچ فرقی نکرد منم که نگران حال بابا ناصر
بودم برگشتم خونه تا ایشون مریض نشن.
بین خودمون بمونه؛ بابا ناصر وقتی من حواسم نیست قایمکی
شیکممو نیگا میکنه؛ خیلیم نگران شماست.
راستی دیشب در مورد اسمت از چند نفر سئوال کردم اکثرأ میگن
برسام بهتر از یزدانه؛ نمیدونم جیکار کنم.
کاشکی خدا یه جوری اسمتو مینداخت تو دلم.
بابایی علی که از سر کار اومد منو برد دکتر؛ خانم دکتره هم
واسه خالی نبودن عریضه دستور پخت چند جور سوپ رو داد و
گفت هیچ قرصی نخور.(ببین هنوز نیومده چقدر نازتو میکشیم)
الانم که دارم این چیزارو واست مینویسم حالم هیچ خوب نیست.
مامانی امروز خیلی تو دلم تکون خوردی،
منم زیاد حس و حالم میزون نبود اما کلی ذوقتو کردم.
الان ساعت نزدیک ٢ شبه و من واسه جفتمون سوپ پختم.
بابایی هم خسته و کوفته رفت خوابید.
من میرم سوپمونو بخورم اما قبلش واسه چندمین بار میخوام
بدونی که خییییییییییییییلی واسه من و بابایی عزیزی و
اندازه همه نی نیهای دنیا دوست داریم.
هزارتا بوس رو اون صورت قشنگت که روزی ١٠٠ بار سعی
میکنم تجسمش کنم.