بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

بهراد من

عروسی حمید و ماندانا جون و آغاز هفته 29

1390/5/10 15:57
نویسنده : ریحانه
6,735 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااام مامانی خوش قدمم،

            

دورت بگردم مامانی که اینقدر خوش قدمی و همش با هم میریم عروسی.

 

دیشب عروسی تنها پسر عموی من بود.خییییییییییییییییییییییلی خوش

گذشت.

          &

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

همه فامیلا بودن و تا 2 صبح هیچکس حواسش به ساعت نبود.کلی همه

رقصیدن و خوش گذروندن.

منم خیلی سعی کردم یه مامانی مسئولیت دان باشم و زیاد ورج و وورجه

نکنم اما امان از بی داداش بودن و اینکه در کل همین یه پسر عمو رو

دارم.

سعی کردم هم کم برقصم هم آروم.

مامان شمسی و بابا رضا هم اومده بودن که دیگه عاااااااالی شده بود.

شما هم تو دل مامانی کلی بالا پائین پریدی خوشحالی کردی، همه

به من میگفتن پسرت رقاص میشه.

وااااای دردو بلات تو سرم کی میرسه روزی که تو واسه مامانی قرررررر

بدی منم واست ضعف کنم ببرنم دکتر.

زن عمو عذرا به من 2 تا شاباش داد، گفت یکیش مال شماست؛

شاباشتو نگه میدارم واست ننه خیالت تخت.

 

امروز اولین روز از هفته 29 و من هر روز بیشتر از دیروز واست میمیرم.

دیگه داری مرد میشی و کم کم روزای سخت انتظار داره تموم میشه.

اگه زایمان طبیعی داشته باشم 11 هفته دیکه تو بغلمی.

پنجشنبه شب بابا رضا و مامان شمسی اومدن پیش بابا ناصر و من و

بابا علی هم اونجا بودیم؛

یه جشن کوچولو به مناسبت سالگرد ازدواج من و بابایی گرفتیم،

نکته جالب اینجا بود که تو سالگرد ازدواج من و بابایی شما دقیقأ 6 ماه

و 15 روز داشتی.

بابا رضا میگفتن که روزی که شما به دنیا بیای

از ذوقشون کار رو تعطیل میکنن و همه رو میفرستن مرخصی.

خیلی همه واسه اومدنت ذوق دارن مامانی.

دووووووووووووووووووووست دارم گل پسر یه دونه خودم.

دووووووووووووووووووووووووووست دارم اندازه همه آدما و ستاره ها و

خونه ها و در و دیوارا و ....

خدایا پسری منو در پناه خودت صحیح و سالم حفظ کن.

آمین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ریحانه
11 مرداد 90 1:46
همیشه به شادی ریحانه جون مواظب خودتو گل پسری باش
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهراد من می باشد