آغاز هفته 28
یزدان جونم مامانی سلام،
پسر گلم ببخشید مامانی این روزا دیر دیر به وبلاگت سر
میزنه؛
این هفته دوتا مراسم داشتیم، یکی نامزدی حامد
که آخرمراسم با عروس رفتن بیمارستان کسری پیش بابا
ناصر و ایشون هم کلیییییی خوشحال شد چون اصلأ
فکرشم نمیکرد،
یکی هم عروسی نسترن که همین دیشب بود و خیلی
خوش گذشت.
فقط مشکل تو رفت و آمده اونم به خاطر اینکه آسفالت
تهران واااااااااااقعأ بده و در کل تمام تهران
دست اندازه.
شما هم یه لحظه تو دل من آروم نبودی و اون تو کلی واسه خودت قر دادی؛ (به مامانت رفتی دیگه)
وقتی هم که موقع شام شد عین این آدمایی که چند
ساله غذا ندیدن خودتو میزدی به در و دیوار دلم؛
آخه ناناز مامان من که اینهمه یه بند دارم میخورم این
شیکمویی دیگه این اخلاقت هم به خودم رفته!
قبل از این عروسیا همش نگران این بودم که چه جوری با
موی دورنگ و شیکم قلمبه برم مراسم اما جالب بود هر
کی منو تو مراسما میدید میگفت چقدر خوشگل شدی!!!!
(البته امیدوارم راستشو گفته باشن)
وااااااااای بابایی رو هم که دیکه نگو؛
وقتی حاضر شده بود من داشتم واسش میمردم؛
اونموقع یه لحظه تو اومدی تو ذهنم؛با خودم گفتم اگه
بچم به باباش بره و چند سال دیگه وقتی بزرگ شدی
دوتایی اینقدر خوشتیپ شید چه حاااااااااااااالی کنم من.
مامانی همه منتظرن شما زودتر به دنیا بیای، تو نامزدی
حامد دینا بهم میگفت نی نیتو زودتر به دنیا بیار!!
همه ازم تاریخ دقیق تولدتو میپرسن خیلیا هم قبل از
اینکه جنسیتت معلوم شده باشه خوابتو دیدن که پسری
مثل بابا ناصر ،خاله رویا،زن عمو سپیده،سارا، شکوفه،...
راستی مامانی من سرم به نوشتن واسه شما گرم شد
متوجه نشدم که بابایی هنوز خوابه؛
دوست دارم پسر شیطونم، انداره دنیا با تموم آدما و درختا
و گلا و ..
من میرم بابایی رو بیدار کنم.