بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

بهراد من

آغاز هفته 35

سلام کوچکولوی من که دیگه کم کم واسه خودت تو دل مامانی آقا شدی اما هنوزم اسم نداری... مامانی جون داریم با هم وارد هفته 35 میشیم و من هنوز 5 هفته دیگه باید صبر کنم تا روی ماهتو ببینم. خدائیش کار آسونی نیستااااااااا....اما چارها ای جز این ندارم.(مجبوووووووووووووورم) چند شب پیش وقتی بعد از 1 ساعت تلاش دیدم هیچ جور خوابم نمیبره و هر طرف که میخوابم شما یه جور ناز میکنی تصمیم گرفتم که تو هفته 38 برم سزارین شم تا هم زودتر بیای تو بغلم هم راحتتر بخوابم هرچند که اونموقع هم فکر نکنم بشه خوابید...اینو مامانایی میگن که نی نیاشون اومدن. خرید سیسمونی به کلی تموم شد و دیشب آخرین چیزایی که مونده بود رو با بابایی علی و مامان زری...
18 شهريور 1390

معتای عشق از زبان کودکان

گروهی متخصص و محقق در یک تحقیق سوالی ازگروهی کودک خردسال پرسیده بودند که پاسخهای که بچه ها دادند عمیق تر و متفکرانه تر از تصورات بود …   سوال این بود : معنی عشق چیست ؟ بیلی – ۴ ساله ….. وقتی کسی شما رو دوست داره ! اسم شما رو متفاوت از بقیه می گه. وقتی اون شما رو صدا می کنه احساس می کنی که اسمت از جای مطمئنی به زبون آورده شده . زبکا – ۸ ساله ….. مادر بزرگ من از وقتی آرتروز گرفته نمی تونه خم بشه وناخن هاش رو لاک بزنه پدر بزرگم همیشه این کار رو براش می کنه حتی حالا که دستهاش آرتروز گرفتن . کارل – ۵ ساله ….. عشق موقعی که دختره عطر میزنه و پسره ...
7 شهريور 1390

7 ماه و 7 روز

گل پسر مامان 7 ماه و 7 روزگیت مبارک. کی میشه این سن بر اساس زمانی باشه که بیرون دل مامانی زندگی کردی؟ خدایا یه صبر به من بده تا این 1 ماه و 27 روز رو هم تحمل کنم و سعادت بده که کوچولوم سالم و صالح به دنیا بیاد... واااااای چقدر از زردی میترسم، خدایا نی نی من و بی زردی بهم برسون.(آمین) خدایا من واقعأ ممنونتم که دارم مامان میشم؛ به من و علی کمک کن واسه کوچولومون مامان بابای خوبی باشیم. دوست دارم خدا.     ...
29 مرداد 1390

آغاز هفته 31

سلام مامانیییییییییییییییییییییییی؛ دوووووورت بچرخم من که اینقده نیومده عزیزی. بالاخره با هم وارد هفته 31 شدیم و مامانی که اصلأ فکرشم نمیکرد به این زودیا نی نی دار شه داره از خوشحالی و دلتنگی میمیره. بابایی هم که دیگه نگو, همش حالتو میپرسه و میگه: (نی نی خوبه؟ تکون میخوره؟ ...)                                 پسر گلم من این مطلب رو یکم با تأخیر واست نوشتم و علتش هم این بود که دوست داشتم اول سونوگرافی 30 هفته ای رو بریم بعد بنویسم اما جال...
24 مرداد 1390

بابا خوابتو دیده

سلام  بابایی منم بابات شناختی ؟ منم مثل مامان جونت دیشب خوابتو دیدم خیلی با حال بود تازه به دنیا اومده بودی مو داشتی دماغ داشتی 2 تا چشم خیلی خوشگلم داشتی و تو بغل مامانی داشتی میخندیدی کلی خوش تیپ بودی خلاصه خیلی با هات حال کردم پسرم. زودی بیا منتظرتم بای. ...
18 مرداد 1390

آغاز هفته سی ام

سلام پسر قشنگم، مامانی یه هفته دیگه هم گذشت و ما دوتایی با هم وارد هفته سی ام شدیم. اون اولا وقتی میرفتم آکوا و از مامانای دیگه میپرسیدم ماه چندمی، وقتی میگفتن 30 کلی احساس عقب موندگی میکردم و حس میکردم همه نی نیاشون دارن میان و نی نی من از همه کوچولوتره.                  اما مامانی خودمم باورم نمیشه که نهااااایتأ 10 هفته دیگه تو بغلمی و میتونم دستاتو پاهاتو چشاتو ببینم و کلی ذوق کنم. عزیز دل من، گل پسر مهربونم، مامانی تا میتونی تو دل من استراحت کن و خودتو حساااابی قوی کن که وقتی بیای وسطای پا...
16 مرداد 1390

تو خواب دیدمت

دیشب دم دمای صبح واسه اولین بار تو خواب دیدمت پسرکم. بغلت کرده بودمو داشتم از ذوق میمردم... خونه بابا ناصر بودیم و مامان زری هم داشت قربون صدقه ات میرفت. لذت بغل کردنت حد نداشت. چشمای مشکی، موهای نرم مشکی، پوستت هم عین برف بود. از دیشب تا حالا 200 برابر دلم برات تنگ میشه. واقعأ از خدا ممنونم. خدایا شکرت. ...
11 مرداد 1390

عروسی حمید و ماندانا جون و آغاز هفته 29

سلاااام مامانی خوش قدمم،              دورت بگردم مامانی که اینقدر خوش قدمی و همش با هم میریم عروسی.   دیشب عروسی تنها پسر عموی من بود.خییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت.            & همه فامیلا بودن و تا 2 صبح هیچکس حواسش به ساعت نبود.کلی همه رقصیدن و خوش گذروندن. منم خیلی سعی کردم یه مامانی مسئولیت دان باشم و زیاد ورج و وورجه نکنم اما امان از بی داداش بودن و اینکه در کل همین یه پسر عمو رو دارم. سعی کردم هم کم برقصم هم آروم. مامان شمسی و بابا رضا هم اومده بودن که دیگه عاااااااالی شده بود....
10 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهراد من می باشد